سفارش تبلیغ
صبا ویژن
fun
تاریخ : 90/9/29:: 11:6 عصر
نویسنده :
() نظر

در کلوپ گلفی با زمین بسیار بزرگی که دارای 18 سوراخ بود مردی مشغول بازی بود و فراموش کرده بود که باید توپ را به کدام سوراخ شوت کند
از زنی که کمی جلوتر از او مشغول بازی بود سوال کرد :
نمیدونم توپو تو کدوم سوراخ باید بشوتم
زن پاسخ داد :
من الان تو سوراخ هفتم دارم بازی میکنم پس شما باید تو سوراخ ششم شوت کنی
مرد تشکر کرد و به بازی بازگشت ولی پس از چند دقیقه ای باز هم فراموش کرد و دوباره پیش زن رفت و از او کمک خواست و زن جواب داد :
الان من تو سوراخ سیزدهم هستم شما باید بری تو سوراخ دوازدهم شوت کنی ......
پس از پایان بازی مرد زن را به نوشیدن چای دعوت کرد و با او گرم صحبت شد و از او پرسید که به چه کاری مشغول است ، زن گفت :
من مدیر فروش هستم و مرد بلافاصله جواب داد :
چه تصادفی چون من هم مدیر فروش هستم و رو به زن کرد و گفت : میشه بپرسم چی میفروشی ؟
اگه بهتون بگم چی میفروشم شما بهم میخندین ؟
مرد قول داد که نخنده و زن بهش گفت که اون مدیر فروش یه کارخونه تولیدی نوار بهداشتیه
با گفتن این حرف مرد چنان خنده ای کرد که از صندلی افتاد رو زمین و زن با اخم بهش گفت :
شما قول داده بودی که نخندی
مرد در حالی که همچنان میخندید گفت :
آخه منم مدیر فروش یه کارخونه تولیدی کاغد توالتم و فکر میکنم هنوزم یه سوراخ از شما عقبترم !!!

**************************

دوتاخانم گلف بازی می کردند ، یکیشون توپو زد و با وحشت دیدکه داره صاف به طرف چندتامرد که اونهاهم اونطرف ترگلف بازی می کردند میره و بالاخره توپ به یکی ازاون مردها می خوره !

مرده دستاشو میذاره لای پاش و روی زمین می افته و از دردمثل سگ زخمی به خودش میپیچه
خانومه میدووه به طرف مرده و شروع میکنه به معذرت خواهی و میگه اجازه بدین کمکتون کنم .

مرده درحالی که دستاشو لای پاش فشار میداد و بی اختیار از چماش اشک سرازیر بود با ناله میگه :
نه خودش خوب میشه !
ولی خانومه که می بینه مرده خیلی دردمیکشه بازمیگه: آقا من فیزیوتراپم و میدونم چجوری دردشمارو برطرف کنم و چون خیلی اصرار کرد اقاهه قبول کرد .

خانومه فوری دست بکارشد ...
اول بزور دستای مرده رو از لای پاهاش کشید بیرون و بعد سریع کمربندشو بازکرد
ودستاشو برد توی شلواره اقاهه وشروع کرد ارام ارام ... های اقاهه روبه چپ و راست و
بالا و پایین حرکت دادن وبعدکه مطمئن شد ... ها اسیب بدی ندیدن باارامی شروع کرد به مالش
اونها ...
بعد از ده دقیقه از اقاهه پرسید :حالا حالتون چطوره؟
آقاهه جواب داد : حالم عالیه ،ولی فکر میکنم انگشتم شکسته باشه ...!!!



کلمات کلیدی :
آخرین مطالب